زهره حیدر پور
به گزارش صنعت نما، شنای پروانه اولین فیلم سینمایی ساخته محمد کارت، که در زمینه فیلم مستند است که شاید به همین دلیل بتوان فیلم را جدا از یک فیلم داستانی بلند مهیج و فکور، در زمره یک کار پژوهشی ارزشمند نیز به حساب آورد.
در دقایق آغازین فیلم درمییابیم که پروانه مورد تعدی قرار گرفته است، اما هم اوست که هراسان است! ترسان از حکم نانوشتهای که میداند توسط جماعتی مصوب میشود که هر چند غریبهاند اما همگی چون دانههای یک تسبیح، پیرو یک نخ و مطاع اوامر سنتی هستند که برای پروانه آشناست و احکام بیرحمانهاش را میشناسد. سکانس نخستین پروانه را غوطهور در دریای مردمی نشان میدهد که ملکولهایش همان غریبههای آشنایی هستند که انگار با هر نگاه به ویدیو کلیپ ممنوعه تابو شکن، خبر سقوط پروانه در آب را منتشر و امضایی برای تایید حکم غرق و معدومیتش میدهند. فرهنگ حاکم نه تنها حکم وحشتانگیز غرق پروانه را صادر کرده بلکه در عین حال بر پیشانی غیرتمندی که فرمان این قتل ناموسی را اجرا کند، یک نشان ارزشی آبرومند و زیبا نیز چسبانیده است! نام پارادوکسیکال شنای پروانه که در ظاهر اشاره به یکی از زیباترین انواع شناها دارد ولی در بطن خود از حرکت تراژیک و تاثرانگیز پروانهای درافتاده در آب الهام گرفته شده، انتخابی هوشمندانه از همین تضاد است!
فیلم سعی دارد دوربینش را فراتر از یک نگاه روزمره به ساختار پیچیده مقوله فرهنگ نشانه بگیرد. حقیقت این است که فرهنگها پدیدهای مجازی و بین الاذهانی هستند که متناسب با شکلگیری ساختار قدرت چیرگان و فرودستان در اقوام اولیه، به طور ناخودآگاه خلق میشوند. هر فرهنگ ماوای روان، و حاکم بیچون چرای انسانهای بومش است، به طوری که ما در ساحت فرهنگ و زبان میاندیشیم، سخن میرانیم، ارزشگذاری میکنیم و نظام اخلاقی، احکام عدالت و قانون میسازیم و حتی هویت و تصویر ذهنی خود را از آن وام میگیریم. اما همین زندگیِ دمادم در این خانه خودآگاه و ناخودآگاهمان، و بداهت حضور همیشگی بستر فرهنگ، ما را مثل ماهی از دیدن آب کور میکند. ما همه چیز را با چشم فرهنگ نظاره میکنیم ولی چشم، خودش را نمیبیند. نکته مهمی که تبارشناسان مهم فرهنگ به آن اذعان دارند این است که آرمانها، شعائر و مرامهای یک سنت، معمولا برای کاور کردن و جبرانِ روانیِ فقدانهای ناشی از سرکوبها و عقدههای روانی در قشر فرودستش، به طور ناخداگاه، بازآفرینی و خلق میشوند. این مرامها ذاتا با آن چه در زیر پوست و پستوهای اهالیاش واقع میشود در تضادی بزرگاند. در این باب گرچه به همین مقدار بسنده میشود، اما این قصه سر دراز دارد. به عقیده نگارنده، این فیلم قصد دارد ما را به تماشای ساختار پیچیده خرده فرهنگی به عنوان نمونه بنشاند تا خاستگاه فرآیندهایش را از دید قهرمان فیلم، حجت (به معنی دلیلخواه) کشف کند. خرده فرهنگی که این فیلم برای نمونه به آن پرداخته و ما تحت عنوان سنت و فرهنگ الواتی میشناسیمش در ناخودآگاه اهالیاش جایگاه پروانهها را تعیین میکند (ناموسِ مرد)، احکام بایدها و نبایدها (آبرو) صادر میکند و میزان فرمانبری(غیرت) پیروانش از احکام صادرهاش را میسنجد.
تحلیل فرامتنی فیلم
در جریان فیلم، قهرمان فیلم به واسطه خواست خونگیر پروانه(گیره قرمز) که قویتر از سعی اولیه حجت در خونشویی از در و پنجره ماشینش بر وی نازل میشود، تعقیب نمادینی از زنجیره و ریشه این قتل را در عرصه حاکمیت همان سنت آغاز میکند. در این پیگرد به راحتی میتوان دریافت که تمامی اهالیاش، غیرتخواهی و آبرو را در راس آرمانخواهی خود میدانند، چه پدر هاشم که از اینکه دیگران فکر کنند خانوادهاش روی پروانه غیرتی نداشتهاند، میخواهد زمین دهان باز کند و ببلعدش و چه پدر پروانه که با قبول رضایت و گذشت از قاتل دخترش در ازای معرفی و انتقام مسبب بیآبروییاش، اولویتش را نشان میدهد! اصولا حجت رد پاهای مظنونان اصلیاش (زن فیلمبردار و مسبب) را از طریق پیگرد جنگ بیرحمانه بر سر حفظ تابوی آبرو خویش پیدا میکند. قربانی میگیرند تا قربانی نشوند.
سفر حجت را میتوان یک سفر بیرونی و یا یک سفر نمادین درونی و روانی دانست که در فرض دوم بسیار عمیقتر و روانکاوانهتر تعبیر میشود اما مجال آن در این نقد نیست. فیلمساز، حجت را محققانه در کوی و برزن و دالانهای ناآشکار محلات این فرهنگ میکشاند. بستری که جز بوی فقر، محرومیت، تحقیر، خیانت، فساد و زورگویی چیزی از آن به مشام نمیرسد. حجت خط خون را در محیطهایی پی میگیرد که جماعتش همان تضاد ناشی از جنگ قدرت را بین دو دسته چیره و فرودستش دارند و آرمانشان وارونهنمایی است. دوربین سفرش را به همراه قهرمان فیلم از بزم و خوشی قاچاقچیان گولاخی که در شعار به سلامتی همه داداشیها و پایداری تا پای دار مینوشند ولی در واقع بر برادران نیمهمرده معتاد زاغهنشین ستم میرانند، شروع میکند و پس از عبور از متضادهایی مثل "ساقیها و الکلیها"، "برندهها و بازندههای قمارخانه"، "کتکزنها و کتکخورها"، به پستترین سطح آن یعنی آدمفروشها میرسد که به طور نمادین در سگدانی میگذرد. مردمی سگ صفت که در عین زندگی فلاکتبار، ابزار ارعاب ارباب فرهنگ خویشاند و مامور به گاز گرفتن و زخمی کردن قربانیان. حجت اما با همان زبان خشونتآمیز (سگی) بالاخره سرنخ را مییابد و طی چند سکانس عالی، ریتمی مناسب و تعلیقهای نفسگیر فیلم، به حقایق متضاد و پشت پرده غیرقابل تحمل و تهوع انگیزی میرسد که او را چنان ویران میکند که حتی تصویر و هویتی که از خود میشناسد را تاب نمیآورد. کارگردان به زیبایی این عجز را در پلانی که حجت تصویر خود را در آینه صافکاری میشکند، نشان میدهد. چرخهای که حجت به آن رسید از هاشم شروع شد و به هاشم ختم شد. هاشم که در این فیلم نماد خودِ فرهنگ الواتی است، همانگونه که ذکر شد در واقع منشا و خوراک ده همه چیز است (معنی واژه هاشم شخصی است که به همه قوم خوراک میدهد). جانور، تمامیت خواه، بیرحم و دورویی که منشا پیدا و پنهان همهچیز از اوست. او نور خانه است (سکانس برق رفتگی خانه بعد از اعلام حکم اعدام هاشم)، قهرمان و سازنده روایات ارزشی مرامنامهای است که در تمام سکانسهای فیلم از زبان نوچهها و منجمله سکانس آخر از زبان مادر بازگو میشود: تا وقتی هاشم بود نمیذاشت بچههای محل طرف مواد بروند. هاشم تجسم حامیگری، برادری، بامرامی، وفاداری و آبروداری است که از درون ضد همه آنها است و این سبب حس تهوعش از خودش است (گفته هاشم در سکانس ملاقات با حجت در زندان). با آشکار شدن حقیقتِ چهره هاشم و خالی شدن زیرپای حجت (خلا فرهنگ) حس مهیبِ غربت و تنهایی بدوش کشیدن یک روان معلق بر او ظاهر شد و فیلمساز این حال او را در سکانسی تحسین برانگیز، در حال پیاده رفتن در بزرگراهی که همگی سوارهاند(یعنی سوار و باورمند بر مرکبِ فرهنگ) و او پیاده، تصویر کرده است. همین بارِ غیر قابل تحمل است که نهایتا حجت را در سکانس آخر که خانوادهاش (نمادی از بومِ فرهنگ) با نگرانی زیاد از او میخواهند که هر چه یافته بازگو کند و او را بر سر دوراهی حقیقت یا کتمان حقیقت قرار میدهند، به ترجیح کتمان میکشاند و ترجیح میدهد خانواده را از جنون تهی شدن مصون نگه دارد.
پایان خبر /